مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

مهرساگلی

بدون عنوان

دیروز هر چی مامان گفت بیا بریم مهد میگفتم نه من امروز مریضم آخه دلم می خواست خونه بمونم شبکه پویا برنامه قلقلی ها ببینم. دیشب مامان جون میگه ایشاالله فردا بری مهد کودک منم سریع جواب دادم ایشاالله فردا مریض میشم عمه مامان از کربلا اومده بودن منم رفتم مامان گفت اونجا مراسمه . حالا رفتم میگم پس بلندگوش کو. آخه فکر میکردم قراره روضه بخونن.  ...
25 آبان 1395

مهرسای شجاع

یه دو هفته ای میشه که نیومدم توی این مدت اتفاقات زیادی افتاده: پنجشنبه دو هفته پیش مامان آش درست کرد و با مامانجون اینا، دایی و ارمغان رفتیم باغ ملی. با ارمغان رفتیم تو زمین بازی و هر دومون بالاخره از پس ترسمون از قلعه بادی بر اومدیم و حسابی با هم بازی کردیم دیگه آخراش کلی حرکات آکروباتیک هم داشتیم انجام میدادیم و خیلی بهمون خوش گذشت منم که هم رفت و هم برگشت با ماشین دایی اومدم و با ارمغان تو ماشین کلی شیطنت کردیم. از اون هفته به بعد ارمغان بدجور سرما خورده و حالا ده روزی میشه که ندیدمش اما از اون شب دیگه تا چند شبی همش بهونه پارک میگرفتم و میرفتم قلعه بادی البته اگه بچه ها بودن خوش میگذشت و باهاشون بازی میکردم اما تو وسطای هفته که بچه ها...
17 آبان 1395

اين روزها

همچنان به مهدكودك علاقه اي نشون نميدم شنبه كه رفتم سر صبحگاه بود و بچه ها نرمش ميكردن منم كنار مامان وايسادم و نرمش كردم بعد هم از مامان قول گرفتم كه پايين وايسه تا من برم كلاس و گويا بازم در كلاس گريه كردم چون روز 4شنبه نرفته بودم نميدونستم كه اون روز روز غذاي سالمه و با خودم هيچي نبرده بودم تازه عصرم جلسه مامانا بود كه باز مامان خبر نداشت اون روز آش درست كردن كه عصر به مامانا داده بودن كه البته نصيب ما نشد. از جمعه چون مامان ارمغان رفته بود شيراز ارمغان خونه مامان جون بود و شبم باهم رفتيم پارك و كلي بهمون خوش گذشت كه ديشب در آستانه غش كردن بودم كه رسيديم خونه و يكراست رفتم تو تخت. فرداشم مامان جون با ارمغان اومدن مهد دنبالم و منم ارمغان...
4 آبان 1395
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد